1- ابو الفداء ـ از مورّخان بنام و مورد اعتماد اهل سنت ـ در کتاب المختصر فی أخبار البشر میگوید:
« کانت عائشة تنکر على عثمان مع من ینکر علیه و کانت تخرج قمیص رسول الله و تقول: هذا قمیصه و شعره لم یبل و قد بلی دینه. ـــــــ عایشه جزء قیام کنندگان علیه عثمان بود و با افرادی که در برابر عثمان قیام کرده بودند، همگام بود. پیراهن و تکهای از موی پیامبر را به دستش گرفته بود و میگفت: پیراهن و موی پیامبر، هنوز پوسیده نشده، ولی دین پیامبر را پوساندند و از بین بردند.»
عایشه، نعلین پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را به دستش گرفته بود و خطاب به عثمان میگفت:
« ما أسرع ما ترکتم سنة نبیکم و هذا شعره و ثوبه و نعله لم یبل بعد. فغضب عثمان غضبا شدیدا حتى ما درى ما یقول. ـــــ هنوز پیراهن و کفش و موی پیامبر از بین نرفته است، دین پیامبر را شما کنار گذاشتید .عثمان خیلی عصبانی شد، بطوریکه نمیدانست چه میگوید.» (المختصر فی أخبار البشر، ج1، ص172)
أم المؤمنین عایشه صراحت داشت بر اینکه به مسلمانان میگفت:
« اقتلوا نعثلا، قتل الله نعثلا. ـــ پیر احمق را بکشید! خدا پیر احمق را بکشد.»
کتاب الفتوح لإبن أعثم، ج2، ص421 ـ الإمامة و السیاسة لإبن قتیبة الدینوری، تحقیق الزینی، ج1، ص51 ـ روح المعانی للآلوسی، ج22، ص11 ـ المحصول للرازی، ج4، ص343
در کتب لغت آمده است: النعثل الشیخ الأحمق و منه حدیث عائشة: "اقتلوا نعثلا، قتل الله نعثلا"، تعنى عثمان و هذا کان منها لما غاضبته و ذهبت إلى مکة. ـــ این پیر احمق را بکشید، خدا او را بکشد. مقصودش عثمان بود. از دست عثمان غضبناک شد و به مکه مسافرت کرد.» (النهایة فی غریب الحدیث لإبن الأثیر، ج5، ص80 ـ لسان العرب لإبن منظور، ج11، ص669 ـ تاج العروس للزبیدی، ج15، ص745)
اطاعت از علی(ع) اطاعت از خداست.
جناب حاکم نیشابوری ـ از اکابر اهل سنّت ـ روایت کرده از ابوذر غفاری که: قال رسول الله صلى الله علیه وآله : « من أطاعنی فقد أطاع الله ومن عصانی فقد عصى الله ، ومن أطاع علیا فقد أطاعنی ، ومن عصى علیا فقد عصانی. ـــــــ هر کس از من اطاعت کند، یقیناً از خدا اطاعت نموده است؛ و هر کس مرا نافرمانی کند، یقیناً خدا را نافرمانی کرده است؛ و هر کس از علی اطاعت کند، یقیناً از من اطاعت نموده است؛ و هر کس علی را نافرمانی کند، یقیناً مرا نافرمانی کرده است. » (المستدرک على الصحیحین، ج3، ص121)
حاکم بعد از نقل حدیث گفته است: « هذا حدیث صحیح الإسناد. ــ این حدیث، سندش صحیح است.»
بدعتهای عمر بن خطاب
امام احمد بن حنبل (رئیس مذهب حنبلی) در مسند خود ، ج3 ، ص325 به نقل از جابر بن عبدالله ـ صحابی رسول خدا ـ آورده است:
« متعتان کانتا علی عهد النبیّ (ص) فنهانا عنهما عمر (رض) ـــ دو متعه اند که در زمان نبیّ خدا جایز بودند و عمر (رض) ما را از آن نهی نمود.»
که مراد از دو متعه ، متعةالحجّ و متعةالنساء است.
جناب ذهبی عالم بزرگ اهل سنّت نیز در کتاب تاریخ الاسلام ، ج15 ، ص 418 از خلیفه ی دوم اهل سنّت نقل نموده که گفت :
« دو متعه اند که در زمان رسول الله (ص) جایز بودند و من از آن دو نهی می کنم و بر آن دو مجازات می کنم و آن دو ، متعة الحج و متعة النساء است.»
جناب ذهبی در میزان الاعتدال ، ج3 ، ص552 به نقل از جابر آورده است:
« دو متعه هستند که ما در زمان رسول خدا آن دو را انجام می دادیم که عمر ما را از آن نهی نمود.»
حدیث کاغذ و قلم در صحیح بخاری و صحیح مسلم
عالم برجسته ای اهل سنّت ، جناب بخاری در معتبرترین کتاب اهل سنّت ، یعنی صحیح بخاری ، آورده است: « لما حضر رسول الله صلّى الله علیه و سلّم و فی البیت رجال فقال النبی صلّى الله علیه و سلّم: هلموا أکتب لکم کتابا لا تضلوا بعده أبدا فقال بعضهم: إن رسول الله قد غلبه الوجع و عندکم القرآن حسبنا کتاب الله، فاختلف أهل البیت و اختصموا فمنهم من یقول قربوا یکتب لکم کتابا لا تضلوا بعده. و منهم من یقول غیر ذلک. فلما أکثروا اللغو و الاختلاف قال: رسول الله صلّى الله علیه و سلّم قوموا ـــــــ زمانی که رسول خدا (ص) در بستر بیماری بودند ، ــــ در حالی که اصحاب دور ایشان را گرفته بودند ــ فرمودند: کاغذ و قلمی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید. در این هنگام بعضی گفتند: بیماری بر او غلبه نموده در حالی که کتاب خدا نزد شماست و کتاب خدا ما را کفایت می کند ؛ و اهل خانه اختلاف نمودند و تخاصم کردند. پس بعضی می گفتند: کاغذ و قلم بیاورید تا چیزی بنویسد که هرگز گمراه نشوید ؛ و برخی دیگر غیر این می گفتند. پس زمانی که بیهوده گویی و اختلاف بالا گرفت ، رسول خدا (ص) فرمودند: بلند شوید (بروید بیرون) » (صحیح بخاری ، ج5، ص138) بخاری در بیان دیگری از همین حدیث نقل نموده که: « لما حضر رسول الله صلّى الله علیه و سلم، و فی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب، فقال النبیّ صلّى الله علیه و سلم: هلموا أکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده أبدا، فقال عمر: إنّ رسول الله صلّى الله علیه و سلم قد غلب علیه الوجع و عندکم القرآن، حسبنا کتابالله، فاختلف أهل البیت، و اختصموا، فمنهم من یقول: قربوا یکتب لکم رسول الله صلّى الله علیه و سلم، و منهم من یقول ما قال عمر. فلما أکثروا اللغو و الاختلاف عند رسول الله صلّى الله علیه و سلم، قال النبیّ صلّى الله علیه و سلم: قوموا ـــــــــ زمانی که رسول خدا (ص) در بستر بیماری بودند ــــ در حالی که اصحاب دور ایشان را گرفته بودند و عمر بن خطّاب نیز در بین آنها بود ــ فرمودند: کاغذ و قلمی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید. پس عمر گفت: بیماری بر رسول خدا غلبه نموده در حالی که کتاب خدا نزد شماست و کتاب خدا ما را کفایت می کند ؛ و اهل خانه اختلاف نمودند و تخاصم کردند. پس بعضی می گفتند: کاغذ و قلم بیاورید تا رسول خدا چیزی بنویسد ؛ و برخی دیگر می گفتند آنچه را که عمر گفت. پس زمانی که بیهوده گویی و اختلاف نزد رسول خدا بالا گرفت ، رسول خدا (ص) فرمودند: بلند شوید (بروید بیرون) » (صحیح بخاری ، ج7، ص9 ـــ صحیح مسلم ، ج5 ، ص76)
این جمله ی خلیفه دوم ، به وضوح نشان می دهد که او نه تنها عصمت مطلق رسول خدا را قبول نداشته بلکه حتّی فتوا به زوال عقل آن جناب نیز داده است. چون منظور وی از اینکه بیماری بر رسول خدا غلبه نموده ، این است که آن حضرت معاذ الله هذیان می گوید ؛ و هذیان زمانی بر شخص عارض می شود که عقل او مخدوش شود. و این واقعاً برای هر انسان منصفی جای سوال است که چرا وی چنین نسبت زشت و ناروایی را به رسول الله داد؟ در حالی که اگر چنین نسبتی را به شخصی عادی بدهند ، اقوام او موی از سر گوینده می کنند. وی چگونه چنین نسبتی به رسول خدا (ص) می دهد در حالی خداوند در حقّ حضرتش فرمود: « وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى ؛ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى ـــــ و او هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگوید ؛ آنچه مىگوید چیزى جز وحى که بر او نازل شده نیست» (النجم:3ـ 4). همچنین جای سوال است که چگونه برادران اهل سنّت ما کسی را به خلافت برگزیدند که با ممانعت از نوشته شدن آن مکتوب ، موجب این همه اختلاف میان امّت اسلام شد؟ شما را به خدا دقّت کنید! پیامبر خدا به صراحت فرمودند که « کاغذ و قلمی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که بعد از من اختلاف نکنید » و عمر بن خطّاب مانع از نوشته شدن آن مطلب شد ؛ پس او مقصّر در تمام این اختلافات است ؛ و کسی که چنین جرمی را در حقّ مسلمین مرتکب شده یقیناً شأنیّت آن را نخواهد داشت که خلافت رسول الله را بر عهده بگیرد. اگر او عمداً این کار را کرده که ابداً لیاقت این مسند را ندارد ؛ چون اگر به آن برسد ، اسلام را نابود خواهد نمود ؛ که در ادامه شواهد این نابود نمودن را هم خواهیم آورد ؛ و اگر خطا نموده ، عرض می شود: کسی که این اندازه خطای فاحش می کند و منشاء مصیبتی به این عظمت می شود ، چگونه می تواند بر امّت امامت نموده ، حافظ دین اسلام باشد؟ اهل سنّت می گویند شیعیان گمراه شده اند. فرض کنیم چنین باشد. باعث این گمراهی کیست؟ خود پیامبر فرمودند: « هلموا أکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده أبدا ». پس اگر شعه گمراه شده علّتش عمر بن خطّاب است که اجازه نداد آن نامه نوشته شود. شیعه نیز می گوید: اهل سنّت گمراه شده اند. اگر چنین است، باز علّتش عمر بن خطّاب بوده. شکّ نیست که یکی از این دو مذهب، بر خطا می باشند، و در هر دو حالت، مقصّر عمر بن خطّاب است که نگذاشت آن نامه نوشته شود. مطلب دیگر اینکه خداوند متعال فرمود: « إِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهیناً ـــ آنها که خدا و پیامبرش را آزار مىدهند، خداوند آنان را در دنیا و آخرت مورد لعنت قرار داد، و براى آنها عذاب خوارکنندهاى آماده کرده است.» (الأحزاب:57) شما را به خدا! انصاف دهید! آیا طبق همین حدیث که در صحیح بخاری آمده، عمر بن خطّاب موجب آزار رسول خدا(ص) نشد؟! آن اسوه ی اخلاق به قدری از این رفتار آزرده شدند که افراد حاضر از خانه ی خود بیرون کردند. دقّت فرمایید ! رسول خدا چه اندازه باید ناراحت شده باشد تا کسی را از خانه اش بیرون کند؟! اگر انصاف دارید و تصدیق می کنید که عمر بن خطّاب موجب آزار پیامبر(ص) شد، آیا تصدیق می کنید که حکم این آیه شامل حال او نیز می شود؟! پس چگونه چنین کسی لیاقت جانشینی رسول الله (ص) را پیدا می کند؟! باز طبق همین حدیث خلیفه دوم در حقیقت رسول خدا(ص) را متّهم به جهل نموده است؟ وی در مقابل سخن رسول خدا (ص) جبهه گیری نموده و گفت: « عندکم القرآن، حسبنا کتابالله ـــ قرآن نزد شماست و کتاب خدا برای ما کافی است» ؛ یعنی معاذ الله رسول خدا(ص) صلاح امّتش را نمی داند و عمر بن خطّاب می داند. همچنین وی با این کلام که « عندکم القرآن، حسبنا کتابالله ـــ قرآن نزد شماست و کتاب خدا برای ما کافی است» در حقیقت سنّت رسول الله (ص) را هم فاقد اعتبار خوانده است ؛ و عجیب اینکه پیروانش خود را اهل سنّت می خوانند. یکی نیست به جناب عمر بگوید: باشد قبول، به کتاب خدا عمل کنیم. مگر خدا نفرمود: « ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقابِ ــــ آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید ، و از آنچه نهى کرده خوددارى نمایید؛ و از(مخالفت) خدا بپرهیزید که خداوند کیفرش شدید است» (الحشر:7) و مگر نفرمود: « قُلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرینَ ـــ بگو: از خدا و رسول ، اطاعت کنید! و اگر سرپیچى کنید، خداوند کافران را دوست نمىدارد.» ( آلعمران:32). اگرا راست می گویی که به قرآن عمل می کنی، پس چرا این دو آیه را زیر پا گذاشتی و فرمان رسول خدا را نپذیرفتی؟! اگر عمر بن خطّاب ، عمداً چنین کرده که وضعش معلوم است و اگر اجتهاد نموده ، اجتهاد در برابر نصّ رسول، باطل است. قرآن به صراحت دستور اطاعت مطلق از رسول می دهد. دیگر چه جای اجتهاد؟ و اگر از روی اشتباه چنین کرده ، لایق خلافت نیست. کسی که در حیات رسول خدا این گونه اشتباهات وحشناک کند و موجب به ضلالت افتادن امّتی شود، بعد از رسول چه اشتباهاتی خواهد کرد خدا می داند؟
آتش زده خانه علی(ع) و فاطمه زهرا(س)
آنچه در ادامه می آید، همگی از منابع اهل سنّت است. بلاذرى مىگوید: « ابوبکر کسى را دنبال على فرستاد تا بیاید و بیعت کند ولى او نیامد. پس از آن عمر بن خطاب در حالى که آتش به همراه داشت، به سوى خانه على رفت. فاطمه عمر را بر در خانه ملاقات کرد و گفت: اى پسر خطاب آیا مىخواهى خانه ی ما را آتش بزنى؟ عمر بن خطاب گفت: بله. » (انساب الاشراف، ج 2، ص 12، تحقیق محمود الفردوس العظم، دار الیقظة العربیة) « آنان که از بیعت سرباز زدند عبارتند از: على، عباس، زبیر و سعد بن عباده. على، عباس و زبیر در خانه ی فاطمه نشستند. ابوبکر عمر را فرستاد تا آنها از خانه ی فاطمه بیرون بیایند. ابوبکر به عمر گفت: اگر سرباز زدند با آنان بجنگ. عمر به همراه آتش به خانه ی فاطمه آمد تا خانه را بر سر آنان آتش بزند. فاطمه او را دید و گفت: اى پسر خطاب آیا آمدهاى خانه ما را آتش بزنى؟ عمر گفت: بله، مگر این که بیعت کنید. » (العقد الفرید، ج 5، ص 12، چاپ مصر، چاپ دوّم، تحقیق محمد سعید العربان، 1953 و 1272) « ابوبکر عمر را به سوى کسانى که بیعت نکردند و در خانه على تحصّن کردند، فرستاد. عمر به خانه ی على آمد و صدا زد ولى کسى بیرون نیامد. عمر هیزم خواست و گفت: قسم به آنکه جان عمر در دست اوست، یا باید بیرون بیایید و بیعت کنید و یا خانه را بر سر آنانکه در آن هستند آتش مىزنم. به او گفتند: فاطمه در آن است. عمر گفت: و لو فاطمه در آن باشد. همه بیرون آمدند ولى على بیرون نیامد. عمر نزد ابوبکر رفت و گفت: آیا نمىخواهى از على که از بیعت سرباز زده بیعت بگیرى؟ ابوبکر به قنفذ گفت: برو على را بیاور. قنفذ آمد و على به او گفت: چه کار دارى؟ قنفذ گفت: خلیفه ی رسول خدا تو را مىخواهد. على به او گفت: زود بر پیامبر دروغ بستید. قنفذ پیام على را به ابوبکر رساند. ابوبکر گریه طولانى کرد. عمر گفت: على را رها نکن. ابوبکر به قنفذ گفت: دوباره نزد على برو و بگو: با خلیفه ی رسول خدا بیعت کن. على گفت: سبحان الله، آنچه را که از آن او نیست براى خودش ادعا کرده است. قنفذ پیام على را به ابوبکر رساند. ابوبکر بازهم بسیار گریه کرد. پس از آن ، عمر برخاست و گروهى با او همراه شدند و به در خانه ی فاطمه آمدند. در زدند. وقتى فاطمه صداى آنها را شنید، با صداى بلند فریاد کرد: «یا ابتاه» « یا رسول الله» پس از تو از پسر خطاب و پسر ابى قحافه چهها که نکشیدیم. وقتى که گروه مهاجم گریه ی فاطمه را شنیدند. در حالى که گریه مىکردند برگشتند و دلشان به حضرت فاطمه سوخت ولى عمر و عدّهاى ماندند. على را بیرون آوردند و گفتند: بیعت کن ! على گفت: اگر بیعت نکنم چه مىکنید؟ گفتند: به خدا سوگند گردنت را مىزنیم. » ( الامامة و السیاسة، ج 1، ص 30، تحقیق استاد على شیرى، منشورات رضى)
ابن عبد ربّه مىگوید:
ابن قتیبه دینورى آورده است:
احادیث دوازده خلیفه در کتب معتبر اهل سنّت
« عن جابر بن سمرة قال: سمعت النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم یقول: یکون اثنا عشر أمیرا فقال کلمة لم أسمعها، فقال أبى: إنه قال: کلهم من قریش ـــ جابر بن سمره گوید: شنیدم از رسول الله (ص) که می فرمودند: دوازده امیر خواهد بود. سپس کلمه ای فرمودند که من نشنیدم. پدرم گفت: فرمودند: همگی از قریش خواهند بود.» (صحیح بخاری، ج8، ص127) « عن جابر بن سمرة قال: سمعت النبى صلى اللّه علیه (و آله) و سلم یقول: لَا یَزَالُ الْإِسْلَامُ عَزِیزاً إِلَى اثْنَیْ عَشَرَ خَلِیفَةً ثُمَّ قَالَ کَلِمَةً لَمْ افْهَمْهَا ، فقلت لأبی: ما قال؟ قال: کلّهم من قریش ــــ جابر بن سمره گوید: شنیدم از رسول الله (ص) که می فرمودند: همواره اسلام عزیز است با دوازده خلیفه. سپس کلمه ای گفتند که من نفهمیدم ؛ به پدرم گفتم: چه فرمودند؟ گفت: فرمودند: همه از قریش می باشند» ( صحیح مسلم ،ج6،ص3) « عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ قَال: دَخَلْتُ مَعَ أَبِی عَلَى النّبی (ص) فسمعته یقول: إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَنْ یَنْقَضِیَ حتّی یَمْضِیَ فِیهمْ اثْنَا عَشَرَ خَلِیفَةً ثُمَّ تکلّم بکلام خفیّ علیّ ؛ قال قلت لابی ما قال؟ قال قال کلّهم من قریش ـــــ جابر بن سمره گوید: به اتفاق پدرم خدمت حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله رسیدیم ، شنیدم که حضرت می فرمودند: این امر منقضى (سپری) نخواهد شد تا آنگاه که دوازده نفر خلیفه در میان ایشان بگذرند ؛ سپس مطلبى خفی فرمودند. به پدرم گفتم: چه فرمودند؟ گفت: فرمودند: همه از قریش خواهند بود» (صحیح مسلم ،ج6 ،ص3)
جناب احمد حنبل ـ یکی از ائمه مذاهب چهارگانه اهل سنّت ـ نیز از جابر بن سمرة نقل نموده که گفت شنیدم که رسول الله صلّی الله علیه و سلّم می فرمودند: « یکون لهذه الامّة اثنا عشر خلیفة ـــ برای این امّت، دوازده خلیفه خواهد بود.» (مسند احمد جنبل، ج5،ص106)
همچنین جناب احمد حنبل، از انس بن مالک نقل نموده که گفت: « انّ رسول الله صلّی الله علیه و سلّم قام علی باب البیت و نحن فیه، فقال: الائمة مِن قریش ... ـــ همانا رسول خدا(ص) در ورودی خانه ایستاد در حالی که ما درون خانه بودیم، و فرمود: امامان از قریش هستند. ... .» (مسند احمد جنبل، ج3،ص129 و ص184(با کمی تفاوت) و السنن البیهقی، ج3، ص121)
حاکم نیشابوری، از اکبار اهل سنّت، نیز به نقل از علی(ع) آورده است: « قال رسول الله صلّی الله علیه و سلّم: الائمة مِن قریش ... .» (المستدرک، ج4، ص76)
حدیث سفینه ی نوح:
حاکم نیشابوری ، از اکابر علمای اهل سنّت، در کتاب « مستدرک الصحیحین ، ج2 ، ص343 و ج3، ص151» حدیث سفینه را این گونه نقل نموده : « مَثَلُ أَهْلِ بَیْتِی مِثْلُ سَفِینَةِ نُوحٍ مَنْ رَکِبَ فِیهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا ــــ مَثل اهل بیت من مثل کشتی نوح است. هر که در آن سوار شد، نجات یافت و هر که از سوار شدن در آن تخلّف نمود، غرق شد»
حاکم نیشابوری در ادامه گفته: « هذا حدیث صحیح على شرط مسلم ــ این حدیث ، صحیح است طبق مبنای مسلِم » یعنی این حدیث در ردیف احادیث کتاب «صحیح مسلم» می باشد که دومین کتاب معتبر اهل سنّت است. این حدیث عیناً در مجمع الزوائد هیثمی ، ج9، ص168 نیز آمده است. کتب دیگر اهل سنّت نیز این حدیث را نقل نموده اذعان بر درستی آن کرده اند.
در این حدیث، رسول خدا(ص) با صراحت تمام عدم تبعیّت از اهل بیت(ع) را معادل کفر دانسته اند.
ـ نحوه ی استدلال شیعه به این حدیث
1ـ طبق این حدیث ، شکّ نیست که هر کس از همراهی با اهل بیت رسول الله(ص) خودداری نماید، از اسلام بیرون است.
2ـ بین شیعه و سنّی شکّ نیست که علی بن ابی طالب(ع) و فاطمه زهرا(س) جزء اهل بیت می باشند.
3ـ طبق اعتراف علمای خود اهل سنّت، حضرت فاطمه زهرا(س) هیچگاه خلافت ابوبکر را نپذیرفت و با او بیعت نکرد و با خشم نسبت به او از دنیا رفت. و باز طبق نقل خود اهل سنّت، عمر به دستور ابوبکر، خانه ی اینان را آتش زد یا حدّ اقلّ تهدید به آتش زدن نمود. علی(ع) نیز مدّتها با ابوبکر بیعت نکرد تا آنکه با زور از او بیعت گرفتند؛ که ارزش حقوقی ندارد.
پس شکّ نداریم که این دو تن ( ابوبکر و عمر ) از این کشتی تخلّف نموده اند. لذا طبق حدیث، جزء غرق شدگان هستند.
4ـ طبق نقل هر دو فرقه، شکّ نداریم علی (ع) تا حضرت زهرا(س) زنده بود، با ابوبکر بیعت نکرد ؛ و خودش ادّعای خلافت داشت و ابوبکر از پذیرش خلافت او تخلّف نمود ؛ و همچنین عمر ؛ کما اینکه در شورای شش نفره ی عمر نیز حضرتش به خلافت عثمان رأی موافق نداد. لذا این کشتی نوح، خلافت ابوبکر و عمر و عثمان را قبول نداشت. پس ابوبکر و عمر و عثمان جزء غرق شدگان هستند. حال اهل سنّت بفرمایند که چگونه غرق شدگان و تخلّف کنندگان از کشتی نوح، شدند خلیفه ی رسول الله (ص)؟!
خلفای اهل سنّت، مغضوب فاطمه زهرا(س) هستند.
« عن عائشة ان فاطمة علیها السلام بنت النبی صلى الله علیه وسلم أرسلت إلى أبی بکر تسأله میراثها من رسول الله صلى الله علیه وسلم مما أفاء الله علیه بالمدینة وفدک وما بقی من خمس خیبر فقال أبو بکر ان رسول الله صلى الله علیه وسلم قال لا نورث ما ترکنا صدقة إنما یأکل آل محمد فی هذا المال وانى والله لا أغیر شیئا من صدقة رسول الله صلى الله علیه وسلم عن حالها التی کان علیها فی عهد رسول الله صلى الله علیه وسلم ولأعملن فیها بما عمل به رسول الله صلى الله علیه وسلم فأبى أبو بکر ان یدفع إلى فاطمة منها شیئا فوجدت فاطمة على أبی بکر فی ذلک فهجرته فلم تکلمه حتى توفیت وعاشت بعد النبی صلى الله علیه وسلم ستة أشهر فلما توفیت دفنها زوجها على لیلا ولم یؤذن بها أبا بکر و صلى علیها ...» (صحیح البخاری، ج 5، ص 82 – 83)
ترجمه:
«عایشه گفت: همانا فاطمه علیها سلام دختر پیامبر صلى الله علیه وسلم کس فرستاد سوی ابوبکر و میراث خودش از رسول خدا(ص) و از آنچه خدا در مدینه به رسول خدا(ص) بخشیده بود و از فدک و آنچه از خمس خیبر مانده بود را درخواست نمود. ابوبکر گفت: رسول الله(ص) فرموده است: ما چیزی به ارث نمی گذاریم؛ آنچه ترک نماییم، صدقه است. آل محمّد نیز از این مال می خورند؛ به خدا سوگند من چیزی از صدقه ی رسول خدا(ص) را از آن حالی که در زمان خود رسول خدا(ص) بود، تغییر نمی دهم. من حتماً در این اموال چنان رفتار خواهم نمود که خود رسول خدا(ص) رفتار می نمود. پس ابا نمود ابوبکر از دادن چیزی از آن اموال به فاطمه؛ در نتیجه فاطمه بر ابوبکر غضبناک شد در این ماجرا؛ و با او قهر کرد و با او سخن نگفت تا وفات نمود. و بعد از پیامبر(ص) شش ماه زندگی کرد. پس زمانی که وفات کرد، همسرش او را دفن نمود به هنگام شب؛ و به ابوبکر خبر نداد برای دفن فاطمه و خودش بر خودش بر او نماز خواند. ... »
در جایی دیگر از صحیح بخاری آمده است:
« عن عائشة ان فاطمة والعباس علیهما السلام اتیا أبا بکر یلتمسان میراثهما من رسول الله صلى الله علیه وسلم وهما حینئذ یطلبان أرضیهما من فدک وسهمهما من خیبر فقال لهما أبو بکر سمعت رسول الله صلى الله علیه وسلم یقول لا نورث ما ترکنا صدقة إنما یأکل آل محمد من هذا المال قال أبو بکر والله لا ادع امرا رأیت رسول الله صلى الله علیه وسلم یصنعه فیه الا صنعته قال فهجرته فاطمة فلم تکلمه حتى ماتت » (صحیح البخاری، ج 8، ص 3)
ترجمه:
« عایشه گفت: همانا فاطمه و عبّاس(عموی پیامبر) علیهما سلام پیش ابوبکر آمده و میراث خودش از رسول خدا(ص) را درخواست کردند. آن دو در این هنگام زمین خودشان را از فدک و سهم خودشان را از خیبر طلب می کردند. ابوبکر گفت: شنیدم از رسول الله(ص) که می فرمود: ما چیزی به ارث نمی گذاریم؛ آنچه ترک نماییم، صدقه است. آل محمّد نیز از این مال می خورند. ابوبکر گفت: به خدا سوگند امری را که رسول خدا(ص) بر آن دیدم رها نخواهم کرد. عایشه گفت: پس فاطمه با ابوبکر قهر کرد و با او سخن نگفت تا وفات نمود.»
در جایی دیگر از صحیح بخاری آمده است:
«ان عائشة أم المؤمنین رضی الله عنها أخبرته ان فاطمة علیها السلام ابنة رسول الله صلى الله علیه وسلم سألت أبا بکر الصدیق بعد وفاة رسول الله صلى الله علیه وسلم ان یقسم لها میراثها ما ترک رسول الله صلى الله علیه وسلم مما أفاء الله علیه فقال لها أبو بکر ان رسول الله صلى الله علیه وسلم قال لا نورث ما ترکنا صدقة فغضبت فاطمة بنت رسول الله صلى الله علیه وسلم فهجرت أبا بکر فلم تزل مهاجرته حتى توفیت وعاشت بعد رسول الله صلى الله علیه وسلم ستة أشهر ... .» (صحیح البخاری، ج 4، ص 42)
ترجمه:
«عایشه ام المومنین رضی الله عنها خبر داد که: همانا فاطمه علیها سلام دختر پیامبر صلى الله علیه وسلم از ابوبکر درخواست نمود بعد از وفات رسول خدا(ص) که تقسیم کند( بدهد) میراثش را از آنچه رسول خدا(ص) باقی گذاشته است؛ از آنچه خدا به رسول خدا(ص) بخشیده است. ابوبکر به او گفت: همانا رسول الله(ص) فرموده است: ما چیزی به ارث نمی گذاریم؛ آنچه ترک نماییم، صدقه است. پس فاطمه دختر پیامبر صلى الله علیه وسلم بر ابوبکر غضبناک شد و با او قهر کرد و همچنان با او قهر بود تا وفات نمود. و بعد از پیامبر(ص) شش ماه زندگی کرد؛ ... .»
تا اینجا از معتبرترین کتاب حدیثی اهل سنّت ثابت گشت که حضرت فاطمه زهرا(س) به مدّت شش ماه در زمان حکومت ابوبکر زندگی نمود و در این مدّت نه تنها با او بیعت نکرده، بلکه بر او غضبناک بوده و تا لحظه ی وفاتش از او راضی نگشته است.
حال بر این مبنا بشنوید استدلالهای شیعه را.
استدلال نخست:
طبق آیه ی تطهیر، خداوند متعال تصریح نمود که اهل بیت(ع) به دست خدا از هر پلیدی پاک شده اند. و شکّ نیست که حضرت فاطمه ی زهرا(س) جزء اهل بیت است.
اگر این غضب فاطمه(س) و قهر او حقّ است؛ پس یقیناً ابوبکر باطل بوده است. و اگر بگوییم: که غضب و قهر فاطمه(س) باطل بوده، لازم می آید که آیه ی تطهیر درست نباشد؛ حال آنکه محال است کلام خدا درست نباشد. پس منطقاً باید پذیرفت که ابوبکر در این ماجرا بر باطل بوده است. و کسی که حتّی یک ظلم داشته باشد، نمی تواند امام مسلمین شود. چون حدّ اقلّ شرط امامت، عدالت است. شیعه معتقد است که امام باید معصوم باشد، ولی علمای سنّی عدالت را شرط دانسته اند.
استدلال دوم:
در صحیح بخاری از رسول خدا(ص) نقل شده که فرمودند: « فاطمة بضعة منى فمن أغضبها أغضبنی ـــ فاطمه پاره ای از من است؛ پس هر کس او را به غضب آورد، مرا به غضب آورده است.» (صحیح البخاری، ج 4، ص 210)
از طرف دیگر دیدیم که طبق نقل بخاری، حضرت زهرا(ص) بر ابوبکر غضب نموده و تا آخر عمرشان هم از ابوبکر راضی نشده است.
پس نتیجه می گیریم که رسول الله(ص) نیز از ابوبکر ناراضی بوده است.
از سوی سوم خداوند متعال فرمود: « إِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهینا ــــ آنها که خدا و پیامبرش را آزار مىدهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنیا و آخرت دور ساخته، و براى آنها عذاب خوارکنندهاى آماده کرده است» (الأحزاب:57)
استدلال سوم:
فاطمه(س) ادّعا داشت که از رسول خدا(ص) ارث می برد؛ و ابوبکر ادّعای آن حضرت را باطل می دانست؛ و ادّعا داشت که رسول خدا(ص) از خودش ارث نمی گذارد.
اگر ابوبکر درست گفته باشد، پس فاطمه(س) مال حرامی را برای خود می خواسته است. در حالی که طبق آیه ی تطهیر، خداوند متعال تصریح نموده که اهل بیت را از ناپاکی ها منزّه ساخته است. پس چگونه ممکن است فاطمه(س) مال حرامی را برای خود بخواهد؟ همچنین علی(ع) در این امر با فاطمه(س) موافق بود. طبق روایت عایشه، عبّاس عموی پیامبر(ص) نیز موافق فاطمه(س) بود. سه نفر که دو نفرشان از اهل بیت می باشند، ادّعای ابوبکر را مبنی بر ارث نگذاشتن رسول خدا(ص) تکذیب نموده اند؛ در حالی که هم علی(ع) هم فاطمه(س) اعلم از ابوبکر بوده اند به احکام اسلامی؛ بخصوص به احکام مربوط به خودشان.
علی(ع) و یوشع بن نون(ع) وصیّ حضرت موسی(ع)
« عن سلمان قال: قلت: یا رسول اللّه إن لکل نبى وصیا فمن وصیک؟ فسکت عنى فلما کان بعد رآنى فقال: یا سلمان فأسرعت الیه قلت: لبیک، قال: تعلم من وصى موسى علیه السّلام؟ قال: نعم یوشع بن نون، قال: لِمَ؟ قلت: لأنه کان أعلمهم یومئذ (قال) فان وصیی و موضع سرى و خیر من أترک بعدى و ینجز عدتى و یقضى دینى على بن أبى طالب .» ( مجمع الزوائد، الهیثمى، ج 9، ص 113 ــ المعجم الکبیر، الطبرانی، ج6، ص221)
ترجمه:
«سلمان گوید: به پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله عرض کردم: یا رسول الله! هر پیغمبرى وصیّى دارد، وصىّ شما کیست؟ رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله سکوت کرد و پاسخ مرا نداد. بعداً مرا دید، پس فرمود: یا سلمان! و من با سرعت هر چه تمامتر به سوى حضرتش شتافتم و گفتم: لبیک! فرمودند: آیا مىدانى که وصىّ موسى علیه السّلام کیست؟ در پاسخ عرض کردم: «یوشع بن نون» حضرت پرسیدند: چرا او از میان همه ی مردم، باید وصىّ موسى باشد؟ در پاسخ گفتم: براى اینکه او در آن روزگار از همه ی مردم داناتر بوده است. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمودند: وصىّ من و آنکه درونش از اسرار من مملو است و بهترین کسى که پس از خود باقى می گذارم و مؤمنان را نجات مىدهد و دِین مرا ادا مىکند، همانا على بن ابی طالب است.»